_دارد می آید خودش است
چت از طریق واتساپ
_دارد می آید خودش است
"ممدلی ننهعصمت" گاو پیشانی سفید محل است. از خط و خطوطِ غلط و غلوط توی چهرهاش هم میشود فهمید که او چه اعجوبهای است. نصف بیشتر عمرش صرف دعوا و درگیری و کلاهگذاری و کلاهبرداری شده است. بگفته خودش، بیشتر لباسهایش در جریان دعوا و درگیری پاره پوره شده است.
اولین باری که "کلودت" را دیدم سر یکی از کلاسهای سال اول دانشگاه بود. دوستی او را به من معرفی کرد. کلودت برای دانشجوی سال اول به نظرم مسن رسید. بعداً فهمیدم که او چهل سالش است. شوهر و دو بچه بزرگ دارد و حالا که بچهها رفتهاند تصمیم گرفته به دانشگاه برود.
ماهی های سالمون رودخانهای، موقع مرگشان به قسمتی از رودخانه که در آن به دنیا آمدهاند برمیگردند. یک جوری حس میکنند وقت مرگشان است و خودشان را میرسانند همانجا که اول زندگیشان بودهاند. این جزو درس های سال هفتم بود. بایو دایورسیتی. من این چیزها را خوب یادم میماند.
سینما فری در خیابان سیمتری، بین چهارراه لشکر و پمپ بنزین، و روبهروی مغازۀ نان تافتونی، بود. کنارش یک مغازۀ مبلفروشی و یک کارگاه چوببری بود. بعدش کوچۀ بنبستی بود و بعد از کوچه، پمپ بنزین بود.
حدود ده سال پیش. بعد از چهلمین تیر چراغ برق که در دو سمت جاده پیاده رو بود، بیستمین نیمکت، دقیقاً همینجا زیر چهل و یکمین تیر چراغ برق. اواخر تابستان. پدرش ارتشی بود و تابع قوانین. میگفت قانون و قرار نگذارید اما اگر گذاشتید هرگز از آن تخطی نکنید. غیر از خانه باغ، پیروی از قوانین را نیز برای دخترش به ارث گذاشت. چند سال پیش مرد. غم دوری دخترش نمنمک خشکاندش.