شعر آزاد«مريم عبدي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

دو شعر از مجموعه شعر « ثبت احوال باران»

 

شعر اول:

 

از کف دستم همیشه خطی

می‌رسد به وانی

                       چکه

                       روی تولدی که سفیدی‌هام را جشن گرفته

از روزی که خط خیابان دنبالم می‌کند

 تا مرز لب‌های خطردارم

خواب می‌بینم توی حمام

خون می‌ریزد روی کیک

برف       شادی می‌کند روی موها

برف می‌ریزد           و چکه

                           از رد‌پای خون

در چشمم

که همه‌ی خط‌ها ختم می‌شود

تا خط‌خطی بپاشد روی هر چه منظره

تو یک خطای چشم بودی

فقط همین

و چیزهای دیگری که قاب عکس اشک می‌ریزد

از نگاهی قطبی

این خیابان گفته از هر طرف بیایی

فرقی ندارد

همه جا برف شادی می‌ریزد

فوت می‌کنم چراغ‌ها و ماه را

آرزوهایم بخار در خوابی که

خواب نیستم

فقط افتاده‌ام کف حمام

شاید این کف دستم‌ست

یا کودکی که راه افتاده در  سال‌های بعدم

عقربه‌ها آنجا هم می‌چرخند

زمان، دایره‌اش را می‌اندازد در چشمم

تو میدانی می‌شوی که تعقیبم می‌کند

گم کرده‌ای                 ردپایت را

                           لب‌هایت را

برای حرفی که:

تو یک خطای چشم بودی

درخت از کف حمام رشد کرده

از خانه زده‌ای بیرون

تا گنجشک‌ها بنشینند روی رگ‌هام

تُک بزنند

                 به نبضی که سال‌هاست نمی‌زند

در خوابی که همیشه هستم

 بیدار می‌شوی

و کیک را تقسیم می‌کنی

                           بین اسکلت‌هایی که از مبلمان بالا می‌روند.

 

 

شعر دوم:

 

از هرچیز جفتش را خریده‌ام

تنها نباشد این اتاق

میز به میز بگوید: طلاق می‌خواهم

چاقو به چاقو دوستت دارم

برای خودم صف کشیده‌ام

با دسته‌های گلی که نچیده به آب دادم

وقتی دیوارها دورت حلقه می‌‌شود

من دور انگشتت

چه چیز دور چیز دیگر حلقه نشود

از چشم‌هات نگیرم طلاق؟

تو از من بگو ـ بله ـ

نه از دو تایی شلوار برفی‌ات

نه از دستِ بزن‌هات

دفترخانه‌های پاییز امضا نمی‌خواهد

تنها بگو: برگ

مگر چه قدر درخت در من کاشته‌ای

این همه گنجشک از سرم می‌افتد

دو قلب چگونه جفت می‌شود در یک سینه؟

ریه‌هایم سیگار می‌کشند

باید از لای پرونده‌ام بیرون بیایم

به قاضی بگویم چشم‌هات دایره‌های جنایی دارد

وقتی ویرگول‌ها را در چای صبحانه هم می‌زنی

وقتی سطرها را از صف نانوایی

بر‌می‌داری

برای حاشیه بودن زیر متن‌های هرچند شنبه‌ام

امضا نمی‌خواهد

اما دادگستری شب‌ها می‌خوابد روی چاقو

صبح‌ها با خون وضو می‌گیرد

پرونده هم می‌داند          من دست باد حلقه کرده‌ام

لازم نیست نبش قبر کنی اجدادت را

تنشان لباس پهن کنی

برای خواستگاری از منی که قرارست با کفن

گل بچینم.


دیدگاه‌ها   

#3 فريده 1393-02-28 23:17
باعرض سلام وادب شعرهايت رادوست داشتم مخصوصاشعردومت
#2 صادق آل موسوی 1392-07-05 03:44
درود برشما
درهای که باز وبسته میشوند
بی تحمل خستگی
عبور میکنند دهلیز باز این شریان طپنده را
پس باید قفل کرد
هرشب ساعت نه
روی این ذباله ها
بوی ترشیدگیش خوب نیست
برای هر دزدآشغال گوشت
میبرد خانه میگوید
قصابش ماسیده بود
طفلک این بجه بابایش را دوست دارد
منتظر اخبار سراسری شبانه میماند
دستش پُر یاخالی
دیگر همه قفل کرده اند روی ذباله
حالا جواب گربه محله را جه بدهیم
از همه واجبتر
این چراغهای گردان هستند
معلوم نیست
آمبولانس است ...پلیس است
یا رفتگر بنز سوار
حتما برای حجاب..کاشفانی فرستاده اند
آمار نشان می دهد
طی هشت سال گذشته
روسری های زیر لحاف جا مانده زیاد است
با اینهمه منطق
باز ساعت نه شب
درها را قفل میکنیم
..........................استاد جسارتم را ببخشید........
#1 قاسم 1392-06-12 05:46
من حس میکنم بسیاری از شاعران امروزی و حتی آهنگسازان امروزی از وضعیت ناهنجار جامعه بیش از اندازه متاثر شده اند واین یعنی به جای اینکه با خواندن شعری و یا گوش دادن آهنگی به آرامش برسیم بیشتر متلاطم و به هم ریخته می شویم شعر خواندن و گوش دادن موسیقی یعنی پرواز در اوج و برای حتی لحظه ای رها شدن از هر چه که نامش تعلق باشد ،اما من در اشعار شما چنین حسی پیدا نکردم شاید دلیلش این باشه که بیش از اندازه از کلمات منفی و یا روزمره استفاده کرده باشید در هر صورت آرزوی موفقیت برای شما دارم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692